برف
برف
می تکاندم
از شانه های خود
و چاره ی کارش را
در چشمانی می پاید
که سنگریزه های سخت جام را
برای جرعه ای باران
شست...
عجب جامه ای دارد بر تن!
که نه سرمایش سرد
و نه گرمای...تو...را دم می زند هر دم!
+ نوشته شده در ساعت توسط شبلی
|