قاب

عید می آید

روز نو

لباس نو

کفش نو...

قدمت تو اما

باقی ست...

......... ........... ......... ........ .. .. .. . . . .

ثبت می کند

تمام ذرات چهره ی تو را

سیاهی ات را

سپیدی ات را

خاکسترت...

روی کاغذ سفید این کتاب کاهی

میراز عکاس باشی مغلوب.

 

 

ful

هنوز،

سالها،

چشمم،

بی خودی و ولنگار

به طناب سقف

آویزان است...

نیمکتی در دوردست...

می آیی...

نمی آیی..

می آیی..

نمی...

بدون شرح

ماه به تن تو عادت می کند

که پیراهن تو با وجه چشم من همخوانی نداشت

چیزی از من جدا شده بود!

چیزی،چیزی..

بگرد

ببین

بشنو

شاید جایی از تو

ایستاده

به ستونی

صوت می زند