برای کودکی که هرگز زاده نشد...

باران به خیالش

آسمان آبی بود

و خورشید نیست

خورشید پشت ابر بود

ابر بارید

سالهاست

روی این فنجان

خستگی من نشسته

وقتی زمین درست چرخیده بود

و تو از گوشه تنهایی من افتادی

لبه ی فنجان

سر می کشم...

 

solo

 

در تنهای ام و خودم

کسی نیست

سیگاری آتش می زنم

نه..

هنوز چیزی هست!

سیاهی...

avowa

 

دستی که در تنت پیچید

متعلق به من نبود

اشتباه از وزش باد بود...

final

 

حضور تو

در این دام اجباری ست

لطفا!

موازین را رعایت کن

تا

تعادل به هم نخورد.

dole

 

در آسمانها

بسته اند

دستهایت را

در آستین من

 حالا

منم و ماری در آستین

offense

 

نگرد!

چیزی در من نیست

مثل یک توپ خالی ام

فقط

دور خودم

می چرخم...

votive

 

در جایی

از این قصه

 ربط پیدا می کنی

تو

با گره های سبز روی شاخه ی این درخت

 

شاهزاده و پری

 

در جایی از این قصه

تقسیم شده ام

سهم شاهزاده ای

که اسیر پاهایش بود!

قرار نیست

در ساعت گنگ هوا

ماهی از دهان قلاب

تکان بخورد

 


پی نوشت:

این قورباغه که شاهزاده ی مرا ربود/اسیر پری دیوانه ای ست/که به شعور حوض و ماهی و آب خندیده بود

tense

 

به هم می ریزم

بنوش...

تو

   حذف شد!

ویار

 

در انعکاس چشم تو

دوزاری کج من..

(هوا

ابری هم که باشد)

هوس تو را

عق می زند

دقت کن!

و نگرد

این توپ

اگر هزاران سال  بچرخد

سقوط که کنی

هوای من

پرتاب تو را

متوقف می کند

(بگذار فکر کنند

من و تو

دیشب

در پوست هم

نمی گنجیدیم

چیزی عوض نمی شود!)

عق ات می زنم

وبینی ام را می گیرم از بوی نم گیلاس ها

می گویی :سیگار؟

می گویم:آتش..

ونمی افتد

این دوزاری کج

از چشم تو

که اشتباه گرفته بود

بازوی تو

مرا با کنارم

حذف شد!